خاطرات گمشده

دختری از جنس باران و تگرگ ... مینویسم از ذهن عریانم! باشد که روزی جامه ای به تن کند.

خاطرات گمشده

دختری از جنس باران و تگرگ ... مینویسم از ذهن عریانم! باشد که روزی جامه ای به تن کند.

یلداى من

عاشق انار هستم ولى این روزها انار هم خوشحالم نمى کند.بلندترین شب سال براى من/ما شب یلدا نبود.خبرى از هندوانه,انار,آجیل نبود.راستش را بخواهى حوصله اش نبود.یعنى حالى نمانده شاید هم نایى. این روزها از قرص بدم مى آید.از دکترها هم.داشتم فکر مى کردم عجب شغل عجیب و خطرناکى است! اینکه نکند قرصى را به اشتباه تجویز کنى و بعد...
خداى من این روزها فهمیدم توان و طاقت همراهى یک فرد ناتوان را ندارم.خداى من تو را به این شب بلند قسم توانایش کن درست مثل قبل.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد