خاطرات گمشده

دختری از جنس باران و تگرگ ... مینویسم از ذهن عریانم! باشد که روزی جامه ای به تن کند.

خاطرات گمشده

دختری از جنس باران و تگرگ ... مینویسم از ذهن عریانم! باشد که روزی جامه ای به تن کند.

اینجا کلبه ی من...

اینجا ...

نوشتن از افکار گاهی سخت میشه تا وقتی تو ذهنت هستن تو مشکلی نداری با خودت تکرارشون میکنی جمله بندی میکنی ...

اما وقتی میخوای اونارو بیرون بریزی همه چی عوض میشه.

این افکار تو موقعیتای مختلفی مهمون ذهنت شدن.

مثلا درمورد من این اتفاق بیشتر تو اتوبوس رخ میده یا تو دستشویی!روت به گلاب ! همشونم برام قابل احترامن.

الان یه چیزایی تو ذهنم داره وول میخوره تو حساب کن مثل عروسی تو ماتحتت!

باید یکم از خودم بگم ولی قبلش یه نگاهی به این وبلاگستان خواهم داشت!

اینجا وبلاگستان...

یه جای شلوغ که قبلا حتی پرنده هم ترغیب نمیشد بیادو یه پری بزنه!مثل هرجای دیگه قبل از پیشرفت انگار برهوتی بوده واسه خودش.

الان کلی ساختمون ساخته شده خیلی ها دیگه همسایه هایی که لینک کردنو نمیشناسنو اصلا نمیدونن کی کلید یکی ازآپارتمانای ! مجتمعشونو بهشون دادن الانم کلی معذبن که ای کاش کلید نمیدادن تا مجبور نشن به زورم که شده برنو سر بزننو کامنتم بزارن! این آخریه انگار کلی زحمت داره! آخه عزیز من مگه مجبوری؟!

خلاصه! تو این شهر شلوغ سهم من از این وبلاگستان یه کلبه س. یه کلبه که ابتدای ورودم به اینجا با عشق ساختمش . تو فکر کن یه جور اسباب کشی ازون سر شهر از دیار بلاگفا تا اینجا! من جدا شدم از یه وب مشترک. میخواستم اینجارو سروسامون بدم تا از یکی دعوت کنم بیاد ولی نشد.

حالا من تنهام . خوشحالم که تنهام .من اینجارو میسازم نگه ش میدارم تا وقتی که بخوام!هرچی فکر کردم دیدم جزء هیچ کدوم از دسته بندی ها تو این وبلاگستان نمیشم! پس تنهایی را عشق است !

پستای قبلی رمز دار میشن :) راستی این کلبه سیستم داره ها ولی سیستمش مودم نداره!پس من خیلی زحمت میکشم میدونی چرا؟! چون از یه روش اختراعی استفاده مینمایم! :)

من پریس بیستو سه ساله دانشجوی رشته ی مدیریت ... از یه دانشکده تو پر رفتو آمدترین نقطه تو تهران! ورزشکار.رشته ی کاراته دان فلان :)  قبلا شاغل بودم به خاطر همین هم حالا حالاها تو دانشکده کار دارم!

دوستام میگن اخم به هیچ وجه بهم  نمیاد بنابراین نیشم تا بنا گوشم بازه ! تا وقتی باهام دوس نشدی فکر میکنی مثلا قاتلم!یا خواهر شکوفه!  چهره م غلط اندازه تقصیر من چیه؟!

مسیرم چون اتوبوس خوره ارادت خاصی نسبت به ایشون دارم و کلی هم خاطره!

در کامنتدونی بازه لطفا اگه رد میشیدو به جاییتونم نیست لطفا دستکاریش هم نکنید دیگه!ئههههههه :)

راستی یادم رفت بگم به کلبه ی پریس و خاطرات گمشده ش خوش اومدید!

نظرات 4 + ارسال نظر
تینا چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:17 ب.ظ http://darone-man.blogsky.com/

انگار همه زخم خورده ی دوستای ارمنیشونن
من یه دوست بهایی هم داشتم که طفلک از ایران در رفت

مدریت خوندی؟ رشته ت چی بود؟

راستی مرسی که سر زدی.
من لینکیدمت
تو هم لطفا با همون اسم وبلاگم لینکم کن

ولی دوستم دختر آرومیه! باششششه

هـرزه نوشتـــ های یکــ دوشیزه چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:20 ب.ظ http://2tanelokht.blogsky.com

رمز

هان؟! میام رمز میدم!

آذر چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:06 ب.ظ http://yurz.blogfa.com

مجددا بسیار بسیار خوش وقتم از آشنایی با شا پریس خانومی گل

منم ۲۱ سالم می باشد

ئهههه! ۲۱ سالته؟! باورکن فکر میکردم بیشتر از من سن داری!

آذر چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:07 ب.ظ http://yurz.blogfa.com

الان که رمز دار کردی.. ما رمز بخوایم باید چیکار کنیم ؟‌ :)

هرچند همه رو خونده بودم ولی جهت محکم کاری میخوام

تو جون بخواه آذرجون!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد