خاطرات گمشده

دختری از جنس باران و تگرگ ... مینویسم از ذهن عریانم! باشد که روزی جامه ای به تن کند.

خاطرات گمشده

دختری از جنس باران و تگرگ ... مینویسم از ذهن عریانم! باشد که روزی جامه ای به تن کند.

از اخم خوشم نمى یاد!

در تمام مسیر داشتم فکر مى کردم که خانم بغل دستى با یک حالتى رو کرد به من :
احمق نیم ساعته زل زده به من,هى نمى خوام اخم کنم که صورتم خط نیفته نمیشه! الان بهش اخم کردم صورتشو کرد اونور مرتیکه!
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد