خاطرات گمشده

دختری از جنس باران و تگرگ ... مینویسم از ذهن عریانم! باشد که روزی جامه ای به تن کند.

خاطرات گمشده

دختری از جنس باران و تگرگ ... مینویسم از ذهن عریانم! باشد که روزی جامه ای به تن کند.

حرف هست

اعتراف مى کنم خسته شدم.خسته ازینکه نمیتوانم درد دل کنم.خداى من کمکم کن.ناشکرى نمى کنم ولى آرامش ندارم.
باخود فکر مى کنم قبلن اینطور نبودم ولى حالا با عوض شدن شرایط احساس مى کنم تنهاترم.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد