خاطرات گمشده

دختری از جنس باران و تگرگ ... مینویسم از ذهن عریانم! باشد که روزی جامه ای به تن کند.

خاطرات گمشده

دختری از جنس باران و تگرگ ... مینویسم از ذهن عریانم! باشد که روزی جامه ای به تن کند.

دلتنگیام...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

وانت و هفتگی های من...

چقد خوبه که تو خونه تنها واسه خودت باشیو بس.حس خوبیه


برنامه ی تکراری خواهرا بازم تکرار میشه هر پنج شنبه خونه ی یکی از خواهرا تلپن! به من چه! برن خوش باشن !


واسم عجیبه ها اینکه بازم امروزتو اتوبوس یه دختره اومد نشست کنارم و شروع کرد به پاک کردن لاک ناخنش این صحنه دوبار تو هفته تکرار شده حالا ولش کن مهم نیست ملت دوس دارن تو اتوبوس لاکشونو بپاکن دیگه...


این هفته باز شنبه رفتیم که غذا بگیریم تا طرف  کارتمو زد گفت ثبت نشده منم عصبانی!!! آخه دیگه چندبار؟ همچینم قیافه ی حق به جانبی گرفته بود که انگار مثلا من باید برم یقه ی دستگاه خرابشونو بگیرم اه اه خداییش هیچیشون درستو حسابی نیست ...بگذریم


واسه رسیدن به یونیه چرتمون باید از یه مسیر چرت تر عبور کنم حالا بعداز تحمل این مسیر باید سوار بی آر تی شم  نمیشه گفت بی آر تی به نظر من مثل وانت میمونه وانتی که طالبی بار زده !


نمیدونم چرا با اینکه جا نیست بازم تو هر ایستگاه ملت سوار میشن؟ احتمالا فکر میکنن این وانته کش میاد! امروزم وقتی داشتم میرفتم یونی ماموری که دم هر ورودی ایستاده با صدای بلند میگفت برو برو سریع برو...


انگار بلانسبت داره گوسفند از تو گیت رد میکنه! ملتم تندوتند سوار میشدن بدون توجه به اون بدبختایی که تو وانت دارن له میشن...

اصلا چرا دارم اینارو مینویسم؟ بعضی وقتا یادم میره که ما ایرانی هستیم!!!


امروز نمیخواستم برم سر کلاس به دوستم گفتم من تو سلف میمونم سرم درد میکنه نمیام سر کلاس اونام رفتنو چند مین بعد اومدن کلاس تشکیل نشده بود! چه عجب یه بار شانس به ما رو کرد! با الی از یونی اومدیم بیرون یهو یه یارو! یه متلک انداخت  بابا اینا کی میخوان بفهمن که دوره ی این حرفا گذشته؟


حالا این هیچی حرفش خیلی زشت بود... چی میشه گفت؟ یه جورایی دیگه داره حالم از جنسیتم بهم میخوره.

همه جا داره اززن جماعت سوءاستفاده میشه.


تو اتوبوس،خیابون با دستمالی کردنو...

خداییش اگه زنا نبودن خیلی از کارای دنیا لنگ میموندا!


 شنبه دوستم الی یکم دیر اومد سرکلاس بعد آروم طوری که استاد نشنوه گفت  وقتی داشته از خیابون رد میشده یه لحظه سرشو کرده اونور  یهو دیده تو بغل یه پسرس!


حالا پسره هم بدش نیومده و با گفتنه جووووووووون این صحنه رو کامل کرده!


ای بابا برم یه چیز پیدا کنم بخورم ... کاش مامان الان خونه بود کی حسشو داره بره یه چیز درست کنه...

 

 

 

 

شاید...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یه روز مثل روزای دیگه...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بی تفاوت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.